سفارش تبلیغ
صبا ویژن


LOVE STORY

تو عشق من بودی و من عروسک
                                          ای بی وفا عشق جدید مبارک


یادته زدی رو قرآن که نشیم از هم جدا
                                                 حالا تو رفتی و من تنها شدم با غصه ها


زدی شکستی قلبم و حالا میخوای بری کجا
                                                     خجالتم خوب چیزیه، خوبه بترسی از خدا


جهنمم کمه واست، کمه هزار بار بمیری
                                                  کمه به پام بیفتی و درد بی درمون بگیری


کمه تو آه و نفرینم، هزار سال اسیری
                                               به عشق من نارو زدی می خوای بری با دیگری

 



نوشته شده در دوشنبه 89/6/22ساعت 8:35 عصر توسط امین نظرات ( ) | |

چقدر خوب و روشن است نمای چشم های تو
 نمیرسد ستاره ای به پای چشم های تو


به ماه خیره می شوم فقط و گریه می کنم
 دلم که تنگ میشود برای چشم های تو


و هی مرور میکنم نگاه اول تو را
اگر نمی رسد به من صدای چشم های تو


تو تاکه پلک می زنی به سجده میرود دلم
به پیشگاه اعظم خدای چشم های تو


شبی خراب می شود حصارهای فاصله
و آب می شود دلم به پای چشم های تو


نوشته شده در دوشنبه 89/6/22ساعت 8:34 عصر توسط امین نظرات ( ) | |
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس لذت نخوانی

? از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد

? عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

? روزاحباب تو نورانی الی یوم الحساب
روزاعدای تو ظلمانی الی یوم القیام

? دیوانه کرد آرزوی وصل او مرا
از سر برون نمی‌رود این آرزو مر

? گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

? آنکةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئةمیدید

? تورامیبینم ومیلم زیادت میشود هردم
تورامیبینم ودردم زیادت میشود دردم

? هرکسی هم نفسم شددست آخرقفسم شد
منه ساده بخیالم که همه کاروکسم شد

? نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد

? گر بی خبر آمدیم به کوی تو، دور نیست
فرصت نیافتیم که خود را خبر کنیم

? گرچه میدانم نمی‌آید،ولی هردم از شوق
سوی درمی‌آیم و هرسو،نگاهی میکنم

? از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این اتش عشق است نسوزد همه کس را

? آورم پیش تو از شوق پیام دگران
گویمت تا سخن خویش به نام دگران

? من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

? گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار

? غمی خواهم که غمخوارم تو باشی
دلی خواهم که دل آزارم تو باشی

? گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند

? گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو

? صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
تکیه بر عهد و وفای تو غلط بود غلط

? گرچه هرلحظه زبیداد تو خونین جگرم
هم بجان توکه ازجان بتو مشتاق ترم

? غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر
شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر

? دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست

? زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم

? تو کیستی،که اینگونه،بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

? بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند

نوشته شده در سه شنبه 89/6/16ساعت 8:19 عصر توسط امین نظرات ( ) | |
به شیشه گفتم دوستت دارم ، شیشه شکست ..

به گل گفتم دوستت دارم ، گل پژمرد ..

به دریا گفتم دوستت دارم ، دریا خشکید ...

حالا به تو میگم دوستت دارم
(
هوای خودتو داشته باش)!!!!

ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه،

اما می تونیم بهش یاد بدیم که

لبه های تیزش دست اونی رو که دلمون رو شکسته، نبره!

هر وقت دل کسی رو شکستی یه میخ به دیوار بکوب

اگه دلش رو بدست آوردی میخ رو از دیوار بردار

اما چه فایده جای میخ رو دیوار مونده!

یکی دسته گل براش دل خوشیه

یکی عادتش برادر کشیه

یکی زاغ مردمو چوب می زنه

یکی از داغ دلش جون می کنه

یه نفر خوابه رو تخت نقره کوب

یکی حیرون روی دریای جنوب

یکی زندگی رو زیبا می بینه

یکی اما خودشو تنهای تنها می بینه

شکسپیر می گه: ((کسی را که دوست داری،

ازش بگذر،

اگه قسمت تو باشه بر می گرده،

اگر هم برنگشت حتما از اول مال تو نبوده،پس همون بهتر که رفت.))

سعی کن به کسی که تشنه ی عشق است دل نبندی،

سعی کن به کسی که لایق عشق است دل ببندی،

چون تشنه ی عشق روزی سیراب خواهد شد!


نوشته شده در سه شنبه 89/6/16ساعت 8:18 عصر توسط امین نظرات ( ) | |
در بیمارستانی دو بیمار در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار پنجره اتاق بود بشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آنها ساعتها با هم حرف میزدندو هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد.پنجره رو به یک پارک باز بود و دریاچه زیبایی داشت.مرغابیها و قو ها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بودند.درختان کهن به منظره بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افقی دور دست دیده میشد.همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و روحی تازه میگرفت. روزها و هفته ها سپری شدند و تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر که بسیار ناراحت شده بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را انجام داد.مرد به آرامی و با درد بسیار .خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد.بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند.ولی در کمال تعجب با یک دیوار بلند رو به رو شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرده است.پرستار پاسخ داد:ولی آن مرد کاملا نا بینا بود. مرد گفت: نابینابود و عاشق! و چه خوب شرط عشق را می دانست.
نوشته شده در شنبه 89/6/13ساعت 4:42 عصر توسط امین نظرات ( ) | |

1- هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه “بله” کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.

2- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی.(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!!)

3- هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای کبری جونو بفهمه.

4- خوب می تونی نقش بازی کنی.

5- آنقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی.

6- بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه.

7- تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه؟!!

8- در تاریخ جهان به زیرکی معروفی.

9- می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی.

10- و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی.

11- یه چیز باحال:هم دامن می پوشی و هم شلوار!

12- بهشتم که زیر پای امثال شماست.

13- فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه.

14- از قدیم گفتن:پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده.

15- هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟فروید، پدر روانشناسی جهان گفته:بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد؟

16- چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده.

17- نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه.

18- یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن افرید.(خانم فاطمه زهرا)

19- با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از این جور چیزا بری…به یه چنگ و گیس کشی بسنده می کنی.

20- هزار جور مدل خنده ،داری که هر کدوم رو یه موقع تحویل بقیه می دی.


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 10:52 عصر توسط امین نظرات ( ) | |
  من تو رو دوست دارم اندازه دنیا
نمیتونم که بمونم بی تو اینجا
شبا وقتی میمونم خسته و تنها
تا بیای میشمرم ثانیه ها را
تو همونی . سهم من از عاشقی و آشنایی
اگه دوری اگه نزدیک . با دل من همصدایی
غمگین و تنها بودم وقتی تو پیدا شدی . گل باغم شدی
واسه تشنگیها . یه بهانه تا من بمونم اینجا
غمگین و تنها بودم وقتی تو پیدا شدی . گل باغم شدی
واسه تشنگیها . یه بهانه تا من بمونم اینجا
من میخوام پنجره ها رو به خورشید وا بشه
شب دلتنگی از این خونه بره . تو بمونی
من میخوام روزای بد . روز آفتابی بشه
شب خاکستری . مهتابی بشه . تو بمونی
تو بمونی . تو که دستات داره بوی مهربونی
غمگین و تنها بودم وقتی تو پیدا شدی . گل باغم شدی
واسه تشنگیها . یه بهانه تا من بمونم اینجا
غمگین و تنها بودم وقتی تو پیدا شدی . گل باغم شدی
واسه تشنگیها . یه بهانه تا من بمونم اینجا
من میخوام پنجره ها رو به خورشید وا بشه
شب دلتنگی از این خونه بره . تو بمونی
من میخوام روزای بد . روز آفتابی بشه
شب خاکستری . مهتابی بشه . تو بمونی
تو بمونی . تو که دستات داره بوی مهربونی
غمگین و تنها بودم وقتی تو پیدا شدی . گل باغم شدی
واسه تشنگیها . یه بهانه تا من بمونم اینجا
غمگین و تنها بودم وقتی تو پیدا شدی . گل باغم شدی
واسه تشنگیها . یه بهانه تا من بمونم اینجا
 
 

نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 12:1 صبح توسط امین نظرات ( ) | |

 

 

 

زغال اسفندتم رفیق ! میسوزم تا چشم نخوری !

.

.

.

اگه ? روز ? شاپرک / تو خونتون کشید سرک

یه خرده یاد من بیفت / نگو ولش کن به درک !

.

.

.

اگه امشب خیس شدی نترس، جیش نکردی!

من برات یه دریا بوس فرستادم !!!

.

.

.

زود باش از قلبت یک کپی بگیر، چون می خوام اصلشو بدزدم !

.

.

.

نامه‎ ای‎ از من‎ اگر‎ سویت‎ نمی‎ آید‎ نرنج

هر چه‎ را من‎ می نویسم‎ اشک‎ پاکش‎ می کند . . .

.

.

.

رو خراب ترین خرابه ی تخت جمشید می نویسم:

“خرابتم رفیق!”

.

.

.

با تو همیشه ، بی تو نمی شه !

.

.

.

قلب من جایگاه رفیقی است که شقایق ها حسرت آن را می خورند . . .

.

.

.

نرم افزار عشقت توی قلبم نصب شده.

می خواهم “آپ دیتش” کنم. لطفاْ گوشیتو بذاز رو قلبت !

.

.

.

یه سکه رو بنداز بالا

اگر شیر اومد، دوستت دارم

اگر خط اومد، شک نکن دوستت دارم !

.

.

.

دانى که چه ها چه ها چه ها می خواهم؟ / وصل تو من بى سر و پا می خواهم

فریاد و فغان و ناله ام دانى چیست؟ / یعنى که تو را تو را تو را می خواهم . . .

.

.

.

گر تو یارم نشوی آخر خرداد من است / فکر بی تو شدنم دشمن بنیاد من است

تا زمانی که تو شیرینی و دوری ز دلم / رنگ خون بر جگر این دل فرهاد من است . . .

.

.

.

سه شرط آدم رو عزیز میکنه :

??

??

??

دنبال چی میگردی ؟

تو بدون شرط عزیزی !

.

.

.

من از آن می ترسم که دوست داشتن را مثل مسواک زدن بچه به من و تو تذکر بدهند . . .

.

.

.

با اشکی که از دوریت بر چهره دارم / تو را تا صبح محشر دوست دارم . . .

.

.

.

یه آسمون گل قشنگ تقدیم یک نگاه تو / این دل تنهای غریب فدای روی ماه تو . . .

.

.

.

اینو من نباید بهت بگم ولی تو یه عیب خیلی بزرگ داری که نمی شه دوستت نداشت!

.

.

.

می نویسم این پیامک را به دوست

ای پیامک صورت او را ببوس . . .

.

.

.

اگه عشقت کورم کنه مهم نیست، حس بودنت قشنگتر از دیدن دنیاست . . .

.

.

.

شنیدم بوسه پلی است میان قهر و آشتی

طالب شدم هی قهر کنیم هی آشتی!

.

.

.

یه گل برات فرستادم اگه نرسید ببین تو چقدر گلی که روش نشده بیاد !

.

.

.

می خوام برم ونیز

پیدا کنم یه میز

خیلی تر و تمیز

با یه چاقوی تیز

روش بنویسم یه ریز

دوستت دارم عزیز


نوشته شده در سه شنبه 89/6/9ساعت 11:37 عصر توسط امین نظرات ( ) | |

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی ازدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.

برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.

شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.


در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند...
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.

شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.

ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد...

همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت.

بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.

ببر رفت و زن زنده ماند...


داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

 

اما پسرپرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟


بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!


پسر جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که : عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.ازپسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود...

قطره های اشک، صورت پسر را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند .

 

پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و اورا نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود...

 


نوشته شده در دوشنبه 89/6/8ساعت 3:28 عصر توسط امین نظرات ( ) | |

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آن که بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
“همیشه یک نفر باید به پا خیزد”
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است!
معلم مات بر جا ماند


و او پرسید:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سؤالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت
بالا بود
و آن که قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست


نوشته شده در دوشنبه 89/6/8ساعت 3:22 عصر توسط nina maleki نظرات ( ) | |
   1   2   3   4   5   >>   >
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت