سفارش تبلیغ
صبا ویژن


LOVE STORY

سلام به همگی دوستان و بازدید کنندگان عزیز.خواهشا بعد خوندن مطالب نظر یادتون نره


نوشته شده در جمعه 89/8/21ساعت 12:40 صبح توسط امین نظرات ( ) | |

روزی روزگاری پسرک فقیری برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دستفروشی می‌کرد. از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی به دست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقی‌مانده است و این در حالی بود که به شدت احساس گرسنگی می‌کرد. تصمیم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی در خانه‌ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد .  

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمأنینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟». دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی مابه ازایی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌کنم

سال‌ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز کردند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصان به درمان او اقدام کنند.

دکتر هوارد کلی، به منظور بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده است، برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اتاق بیمار حرکت کرد، لباس پزشکی‌اش را بر تن کرد و بر ای دیدن مریضش وارد اتاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجه خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی شد.

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن به منظور تأیید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال کرد 

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمامی عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند«

پول این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است »


نوشته شده در جمعه 89/8/21ساعت 12:27 صبح توسط امین نظرات ( ) | |

تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز


نوشته شده در جمعه 89/8/21ساعت 12:25 صبح توسط امین نظرات ( ) | |

آخه چه جور دلت اومد

تنهام بذاری و بری

آخه مگه حرفی زدم

زخم زبونی من زدم

آره همش بهونه بود

مسئله یار دیگه بود

دلت هوایی شده بود

کارم از کار گذشته بود

برو با یارت عزیزم!!

رها کن این تن منو

الهی صد سال بشه!!

عشق قشنگت عزیزم!!

اما یه قول بهم بده یارتو تنها نذاری

که مثل من اسیر بشه

آواره از خونه بشه

من یه قول بهت می دم

یه روز فراموشت کنم

قلبمو سنگیش بکنم

عشقتو خاکستر کنم

اگه یه روز خواستی گلم

کسی رو نفرینش کنی

بگو مثل من بشه

زجر جدایی بکشه

برو با یارت عزیزم!!

رها کن این تن منو

الهی صد سال بشه!!

عشق قشنگت عزیزم!!


نوشته شده در جمعه 89/8/21ساعت 12:24 صبح توسط امین نظرات ( ) | |

کلبه ی می سازم پشت تنهای شب زیر این سقف کبود که به زیبای پرواز کبوتر باشد چهار چوبش از عشق سقفش از عطر بهار رنگ دیوار اتاقش از اب پنجره ی از نور پرده اش از گل یاس عکس لبخند تو را می کوبم روی ایوان حیاط تا که هر صبح اقاقی ها را از تو سر شار کنم چراغ تنهای من نور چشمان توست کاش در سبد احساس من شاخه ای از مریم بود عطر آن را با عشق توشه ی راه قاصدکی میکردم که به تنهای تو سر بزند شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت گرمی دستان تو را می طلبد......*********
*********&&&&*******

دنیا را بد ساخته اند...... کسی را که دوست داری تو را

 

دوست نمیدارد.

 

کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمیداری.

 

اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد

 

به رسم و آیین هرگز به هم نمیرسند.

 

این رنج است. زندگی یعنی این....******
*******

توی آسمون عشقم
غیر تو پرنده‌ای نیست
روی خاموشی لبهام
جز تو اسم دیگه‌ای نیستتوی قلب من عزیزم
هیچ کسی جایی نداره
دل عاشقم به جز تو
هیچ کسی رو دوست نداره  

*********************************

                                                                  رای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست.

برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست .

 

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست.

 

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد.

 

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی

 

برای تویی که عشقت معنای بودنم است

 

همیشه چشم به راه تو خواهم ماند.      

******************

 

 

                                                           


نوشته شده در جمعه 89/8/21ساعت 12:18 صبح توسط امین نظرات ( ) | |
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت