LOVE STORY
سخت ترین دیدار.... دیدار اونی که به جای همه عشقی که بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره و تو نگاهش کنی و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری .......بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی تو گوشش فریاد کنی اما حتی نتونی ........ به چشماش نگاه کنی که بفهمه با همه بدیهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داری اما ببینی چشماش داد می زنه که دلش ماله یکی دیگس .... تمام روزهایی که تنها بودی.....******** گذشت لحظه های با تو بودن و در پائیز عشقمان طعمی از دوست داشتن باقی نماند چقدر زودگذر بود قصه من و تو و در آن روز که دست بی رحم تقدیر درو کرد گندمزار دلهایمان را وتهی شد همه جا از عطر گل عشق و در کوچ پرنده های غمگین در آن کویر آرزو شاعری دلشکسته و تنها می نوشت شعری به یاد با هم بودنها شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها قطره اشکی به یاد همه خاطره ها******* گفتی برو! گفتم به چشم!این بود کلام آخرین. گفتی خداحافظ تو!گفتم همین؟ گفتی همین! گریه نکردم پیش تو با اینکه پرپر میزدم. با خون دل از پیش تو رفتم من بازی عشق تو را شاهانه باختم مثل بازنده خوب مردانه باختم. همه ثروت من سفره ی درویش نفسم بود که به تو شاهانه باختم. لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود برای پنهان کردن داغ دل ویرانه ام. من مات مات از بازی اون روزا که بودی با من عهد و پیمونو شکستی منو تنها جا گذاشتی دل به یه غریبه بستی من برات بازیچه بودم توی این دو روز دنیا نقشی مثل یه عروسک ولی تنها خیلی تنها دیگه من دوست ندارم تو برو از روزگارم تو نخند به گریه ی من، من به تو شوقی ندارم دیگه من چیزی ندارم که به پیش تو ببازم هر چی بود سوختم و باختم دیگه من چی رو بسازم برای این عاشق تنها از تو صد خاطره مونده گریه هات هم یه دروغه دل من دستتو خونده دیگه من دوست ندارم تو برو از روزگارم تو نخند به گریه من، من به تو شوقی ندارم&&&**&&& خیال نکن همیشه دلم برات میمیره یه روزی بر میگردی که دیگه خیلی دیره یه روز میای سراغم که خیلی وقته رفتم هزار هزار بهونه از اون نگات گرفتم این روز ها رو یادت باشه یه وقت نگی نگفتی اون روزها دور نیست که باز هم به یاد من نیفتی &&&&****&&&& سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین من برای دل تو آن بهار زیبا تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین بی خبر گشت اسیر من در اندیشه آن فصل بهار در زمستانی سرد , با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها امید دل نا امید من کاش می شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من حیف می دانم من تو همانگونه که بود آمدنت در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری&&*****&&&& نظر یادتون نره...............&&&&****
********* من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمیتونم من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری دو سه روز پیدام نشه و ببینم چه حالی داری من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اینقدر زنده بمونم تا بجای تو بمیرم من فقط عاشق اینم روزایی که با تو تنهام کار و بار زندگیمو بزارم برای فردا من فقط عاشق اینم وقتی از همه از کلافم بشینم یه گوشه دنج موهای تو رو ببافم عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم حواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اینقدر زنده بمونم تا بجای تو بمیرم ****
یار بود و عشق بود و دست من
آسمان و ماه و چشم مست من
عشقها، بی روح و پوشالی نبود
قلبها خالی از هر کینه بود
بیوفایی همچنان کابوس بود
جایگاه عشق ورزیدن کجاست ؟
امتحان عشق بود و رد شدیم
آن همه عشق اهورایی چه شد ؟
هستیم را پای تا سر سوخت کو ؟
کودکم خوانند و خوابم میدهند
یار من خندد به قلب پاک من
شمع عاشق نیست پروانه نیست
شمع با پروانه کی یکرنگ بود ؟
هرکه جوید عشق را دیوانه نیست
دلخوش جام می و پیمانه اند
تاب اشک و ناله ی جانسوز نیست
عشق را دیدند و غافل رد شدند
عشق را کشتند و راحت آمدند
کاش اینک هم شکوفا بود عشق &&&&&&& &&&&& *** دلم می خواد یه چیزی رو بدونی دیگه نه عاشقی نه مهربونی منم دیگه تصمیمم رو گرفتم اصلا نمی خوام که پیشم بمونی دیشب که داشتم فکرام و می کردم دیدم با تو تلف شده جوونی یه جا یه جمله ی قشنگی دیدم عاشقو باید از خودت برونی چه شعرایی من واسه تو نوشتم تو همه چیز بودی جز آسمونی یادت میاد منتم رو کشیدی ؟ تا که فقط بهت بدم نشونی ؟ یادت می اد روی درخت نوشتی تا عمر داری برای من می خونی ؟ یادت میاد حتی سلام من رو گفتی به هیچ کس نمی رسونی حالا بیار عکسامو تا تموم شه اگر که وقت داری اگه می تونی نگو خجالت می کشی می دونم تو خیلی وقته دیگه مال اونی خوش باشی هر جا که می ری الهی واست تلافی نکنه زمونی (مریم حیدرزاده) *********** خوانندگان عزیز نظر یادتون نره!! هر کی نظر نده کچل بشه!!!! ***
زندگی زیباست ؛ نه در رویا بوسه زیباست ؛ نه برای هوس پرنده زیباست ؛ نه برای قفس دوست داشتن زیباست ؛ نه برای لمس کردن ؛ برای حس کردن پس بدون چه کسی تو رو دوست داره ؛ بخاطره خودت
***
ای دو چشمت سبزه زاران گریه ات اشک بهاران میروم غمگین و نالان اشک غم دیگر نیافشان ای سراپا مهربانی ای نگاهت آسمانی در دل نامهربانم شوق ماندن می نشانی عاشق و چشم انتظاری پاک و روشن چون بهاری هرچه گفتم باورت شد حیف از احساسی که داری چشمه ایی خشک و سیاهم خسته ایی گم کرده راهم بگذر از من چونکه دیگر زشت و سرتاپا گناهم
***
ترسم آخر در کنارم خسته وآزرده گردی با همه خوبی و پاکی در خزان پژمرده گردی میروم تا نشنوم آواز باران دو چشمت میروم چون می هراسم شعله ایی افسرده گردی ای که در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی قلب سردم را چه بی حاصل به سویت میکشانی قصه تلخ مرا کاش از نگاهم خوانده بودی من گنهکارم تو خوب و مهربانی
***
داشتم یک دل و آن هم به تو کردم تقدیم بیش از این از من مسکین چه تمنا داری عشق ابدی است و اگر نباشد عشق نیست . *** آتش عشق تو شد باده و درجام افتاد هر که نوشید از آن در نظر عام افتاد قسمت ما شد آن باده و آن آتش عشق نوش کردیم،چه نوشی،چه سرانجام افتاد *** عشق را با هیچ تصویری نمیتوان نشان داد ...ولی همه تصویری از عشق در ذهن خود دارند! ***
کاش ! قلبم درد تنهایی نداشت سینه ام هرگز پریشانی نداشت کاش! برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش! می شد راه سخت عشق را بی خط پیمود و قربانی نداشت... *** بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما فرصت نظاره رفتن تو را نخواهم داشت..... *** تا که بودیم نبودیم کشت ما را غم بی همنفسی حال که رفتیم همه یار شدند خفته ایم همه بیدار شدند بودیم کسی باور نمی داشت که هستیم باشد که نباشیم بدانند که بودیم قدر آیینه بدانیم تا چو هست نه در آن روز که افتاد و شکست *** ای کاش همچو شبنمی از چشمان زیبایت بر صورت پر رازت جاری می شدم و آن را بوسه باران می کردم... *** عاشق آن کسی باش که به دو طرفه بودن عشق اصرار دارد. ***
سلام دوستای خوبم این شعر یکی از دوستامه راجع بهش نظر بدید تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد در انتظار پنجره ها را شکسته بود از این همه دروغ و ریا شکسته بود در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت باور نمی کنم که به این سادگی گذشت از کوچه های خالی مردانگی گذشت دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود دیگر فریب دست قضا را نمی خورم گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام روزی که بی حضور تو آغاز می کنم در کوچه های خاطره پرواز می کنم اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است از چشمای پاک تو بهتر ندیده است تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست او از ترانه تنهای ام جداست مردی که من بر سر راهش نشسته ام بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود رویا که بی حضور تو زیبا نمی شود ****** تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دستهای سپیدش را به آب می بخشید و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند.... تقدیم به کسی که نمی داند چقدر دوستش دارم....S دریا باش که اگر کسی سنگ به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی.... مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی که بدست آورده اید دوست بدارید.... (برنارد شاو) قلب خانه ای است با دو اتاق خواب در یکی رنج ودر دیگری شادی. نباید زیاد بلند خندید وگرنه رنج در اتاق دیگری بیدار می شود. (فرانسیس کافکا) وقتی خاطره های آدم زیاد میشه دیوار اتاقش پر عکس میشه ، اما همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی (S) به غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد،عجب از محبت من که در او اثر ندارد غلط است هر گوید دل به دل راه دارد،دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد.... (شاید هم خبر داشته باشد ، نمی دانم!؟) موج اگر می دانست ساحل هیچوقت دستش را نمی گیرد، هرگز برای رسیدن نفس نفس نمی زد. باران هم روی ظالم ، هم روی مظلوم می بارد ، ولی مظلوم بیشتر خیس می شود چون ظالم چتر مظلوم را دزدیده است. وقتی یک چیز باارزش داری به فکر به دست آوردن بهترینش نباش. محبتت را نثار کسی کن که لایق آن باشد نه تشنه آن زیرا هر تشنه ای روزی سیراب می شود.... سکوت را می پذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت، غم را می پذیرم اگر بدانم روزی در کنار تو شادی را احساس خواهم کرد، مرگ را می پذیرم اگر بدانم روزی خواهی فهمید که دوستت دارم....****************** داستان عاشقانه و زیبای دو خط موازی دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد . خط اولی گفت : خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ، یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت . خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت . دو خط موازی لرزیدند . به هم دیگر نگاه کردند . و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی گفت نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند . هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه . آنها از دشتها گذشتند ... ریاضی دان به آنها گفت : این محال است .هیچ فرمول ریاضی شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چیز را خراب میکنید . فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان ناامیدتان کنم .اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت ، دیگر دانشی بنام فیزیک وجود نداشت . پزشک گفت : از من کاری ساخته نیست ، دردتان بی درمان است . شیمی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید . اگر قرار باشد با یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد . ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید رسیدن شما به هم مساویست با نابودی جهان . دنیا کن فیکون می شود سیارات از مدار خارج میشوند کرات با هم تصادم می کنند نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده اید . فیلسوف گفت : متاسفم ... جمع نقیضین محال است . شما به هم می رسید . دو خط موازی او را هم ترک کردند و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند . یک روز به یک دشت رسیدند . یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و بر بومش نقاشی میکرد . نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد در تمام مسیر طولانی که خود را همراه آن کرده بودم چرا تورا ساختم ؟ © ............... من تنها نیستم, اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است. من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند. من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود. چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم. هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم . ولی من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من ************ خسته ام ...! خسته نبودنت ...! خسته از روزهایی که بی تو شب میشود و شبهایی که باز هم بی تو میگذرد تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند و باز هم گذر زمانها که بی تو میگذرد ...! میگذرد ...! میگذرد و باز هم میگذرد © تا شقایق یا هر گل دیگم شد زندگی باید کرد نمیدونم از کجا باید شروع کنم ولی اینجوری میگم اینو یکی بهم گفت خیلی جالبه عشق ها هر مدوم شبیه یک گل میمونند بعضی ها یشن شقایق تا که از عشقش جدا می کنی پر پر میشن بعضی ها هم میشن گل رز تا بهشون نزدیک میشی زخمیت می کنن و یه یادگاری تلخ برات میزارن بعضی گلها هم مثل نیلوفر برای رسیدن بهش تلاش میکنی سرانجام وقتی میرسی بهش میبینی تو مرداب داری غرق میشی و کاری ازت بر نمیاد نمیدونم چی می خوام بگم ولی امشب بازم دارم بارونی میشم روزهاست که از رفتنت میگذرد و من منتظر که یک روز برگردی ولی نه برای اینکه با من باشی نه فقط می خوام ازت گله کنم می خواهم بپرسم چرا من که بودم برایت عروسک خیمه شب بازی؟ © نمیدونم از کجا باید شروع کنم ولی یه حسی منو وادار می کنه که بنویسم خیلی از مسائل سخته عشقتو با یکی دیگه ببینی عشقت بهت پشت کنه عشقت دیگه تو رو نخواد و رو همه چیز پا بذاره و خیلی از مسایل دیگه ولی سخت تر از همه اینه که خدا تو رو فراموش کنه برام سخت بود وقت جدایی وقت تنها شدن وقت ترد شدن و موندن به تنهایی ولی وقتی دیدم خدا منو تنها نذاشت وقتی دیدم خدا هنوز باهامه به خودم امیدوار شدم قدرت گرفتم تا زندگی از دست رفتمو از نو بسازم شروعی تازه با زندگی جدید دوستای خوب درسته اون رفته ولی خدا که نرفته خدا هنوز باهامه از اون روز داره بهم کمک می کنه طوری که باورش خیلی جاها سخته از دست دادن اونی که دوسش داری سخته ولی یادمون باشه که اگه خدا رو از دست دادیم زندگیمون از دست میره © © دوست دارم تا همیشه امشب باز هم مثل همیشه آسمون دلم بارونیه ولی این دفعه با بقیه دفعه ها فرق داره چون تو نیستی، نیستی که بهم آرامش بدی به حرفام گوش بدی تو رفتی با یک جمله من ، رفتی ولی نمیدونستی با رفتنت به سرم چی میاری بارها صدایم را به باد سپردم تا به تو بگوید که چقدر دوستت دارم ولی با سر باز زد به باران دادم تا با قطره هایش به تو بفهماند که دوستت دارم ولی این کار را نکرد دیگر خسته شدم به هر چه سپردم از این کار امتناع کرد رفتنت خیلی ساده بود و ساده تر از اون آب شدن من بود قطره قطره وجودم میچکه و انتظار برگشتت رو می کشه ولی هر روز من بیشتر آب میشمو تو نمیایی نیستی که ببینی چقدر شکست خورده ام چقدر از نبودنت رنج میکشم چه روزهایی رو سپری می کنم نمیدونم این سختی برای منه یا تو هم زجر میکشی از خدا ی خوام که همه سختی هارو بده به من و تو سختی نکشی اینجوری میتونم دلمو خوش کنم به اینکه تو شادی بهترین جمله ای که میتونم بگو و دوست دارم داد بزنم بهت بگم اینه من هنوزم عاشقتم و دوست دارم من هنوزم به تو وابسته ام حتی نمیتونم فکر کنم که با دیگری دوست بشم از باد می خواهم صدایم را به تو برساند از آتش می خواهم که گرمای عشقم رو به تو نشان دهد که بدونی هنوزم عاشقتم از آب می خواهم که به تو بفهماند از چشمانم رودی روان شده است از خاک می خواهم تا به تو بفهماند که هنوز هم من خاکی هستم و روزی به خاک بر خواهم گشت امیدوارم تا قبل از آم تو پیشم باشی از خدا می خواهم که مراقبت باشد و دوباره صدای عشقم را به تو برساند صادقانه دوستت دارم عشقم © آدم وقتی یکی رو دوسش داری با تمام وجود همه طوره قبولش داری بعضی وقتا اطرافیانت بهت میگن داری اشتباه می کنی ولی دوست داشتنت باعث میشه به حرفهای هیشکی محل ندی یه روز با رفتاری که باهات داره فکر می کنی داره دکت میکنه دوست نداری این فکر رو بکنی ولی داری میبینی همه جوره تحمل می کنی هر کاری میکنی این فکرو از سرت بندازی بیرون ولی نمیشه مثل خوره افتاده تو فکرت دیگه مغزت جواب نمیده تصمیم میگیری امتحانش کنی ولی چه امتحانی اگه تو امتحان موفق نشه اون وقت چی به اینش فکر می کنی دیوونه میشی ولی باید اینکارو بکنی تا بفهمی به بازی گرفته نشدی تا بفهمی اونم مثل تو دوست داره تصمیمتو گرفتی میای و امتحانش می کنی بهش میگی خسته شدی بهش میگی فکر می کنم من اضافیم تو زندگیت و آخرش مینویسی خدانگهدار منتظر میمونی برای ? بار هم که شده اون باد طرفت ازت بخواد که اینکارو نکنی بیاد ازت دلیل بخواد برای کارت باهات مشورت کنه ولی در کمال تعجی میبینی خیلی راحت طوری که اینگار همش تقصیره تو بوده باهات خداحافظی می کنه باورت نمیشه عشقت به این راحتی داره ازت دست میکشه دیگه کاریش نمیشه کرد آرزو میکردی اینو بهش نمیگفتی ولی دیگه فایده ای نداره باید قبول کر که براش مثل یه عروسک بودی الان کهنه شدی و اون خیلی راحت تو رو داره میزاره کنار دیگه براش مهم نیستی با خودت میگی چطور به اون راحتی داره میزاره کنار مگه یادش رفته حرفایی که بهت میزد فکرایی که با هم داشتین همه آرزوهاتون با خودت میگی حتما اشتباه کردی اینارو اون بهت نگفته اصلا بهت نگفته خداحافظ همه حرفارو دوباره تو ذهنت یادآوری میکنی ولی ظاهرا حقسقته باید قبول کنی که اون منتظر بود تا تو بگی خدانگهدار تا اون جا بزنه و همه تقصیرارو بگه باعثش خودت بودی دیگه آروم و قرار نداری میگی کاش نیبودی کاش اون روز اون حرفو بهش نمیگفتی ولی الان دیگه کار از کار گذشته باید قبول کنی رفتنشو زمان تور رو وادار به ادامه کار میکنه دوست داری زمان برگرده عقب ولی انگار فایده ای نداره فکر می کنی همه چی تموم شده ولی باور نداری نمیدونی می خوای چیکار کنی با خوت میگی صبر میکنی ولی اگه اون برنگشت چی © زیبای من!
زندگی مثل گل قالی نبود
عشق یک چشم پر از آیینه بود
عشق مثل عمق اقیانوس بود
راستی امروز آن گلشن کجاست ؟
از چه ما با قلب صادق بد شدیم ؟
راستی آن روز رؤیایی چه شد ؟
چشمهایی که به قلبم دوخت کو ؟
عشق اگر جویم عذابم میدهند
خانهها خالی شده از یاسمن
گفت شاعر : عشق جز افسانه نیست
یک دروغ کهنه کمرنگ بود
من ولی گویم که عشق افسانه نیست
مردمند آنان که خود افسانه اند
مردمان را طاقت دیروز نیست
مردمان با عشق و مستی بد شدند
رد شدند و سوی دولت آمدند
راستی آن روز زیبا بود عشق
"love is for ever and if it doesn "t last forever it isn"t love"
و در همان یک نگاه قلبشان تپید .
و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .
ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .
و خط دومی از هیجان لرزید .
خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .
من روزها کار میکنم.میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبام .
در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
خط اولی گفت : نباید ناامید شد . ما از صفحه خارج میشویم و دنیا را زیر پا میگذاریم . بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند .
خط دومی آرام گرفت و آن دو اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند از زیر کلاس درس گذشتند و وارد حیاط شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد .
از صحراهای سوزان ...
از کوهای بلند ...
از دره های عمیق ...
از دریاها ...
از شهرهای شلوغ ...
سالها گذشت وآنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند .
و بالاخره به کودکی رسیدند کودک فقط سه جمله گفت :
نه در دنیای واقعیات .
آن را در دنیای دیگری جستجو کنید .
اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل می گرفت .
« آنها کم کم میل رسیدن به هم را از دست می دادند »
خط اولی گفت : این بی معنیست .
خط دومی گفت : چی بی معنیست ؟
خط اولی گفت : این که به هم برسیم .
خط دومی گفت : من هم همینطور فکر میکنم و آنها به راهشان ادامه دادند .
خط اولی گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیدا کنیم .
خط دومی گفت : شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم .
خط اولی گفت : در آن بوم نقاشی حتما آرامش خواهیم یافت .
و آن دو وارد دشت شدند و روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش .
و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت سر دو خط موازی عاشقانه به هم رسیدند
تسلیم دوست داشتنهایم شدم و هزاران بار بغض خود را در گلوی خود حبس کردم
تو در دلم جوانه زدی و زیستی اما به خواست من ,و حال من به این زیستن خاتمه میدهم
دل گمراهم بوی عطر عشق تو را ناخواسته و ندانسته به سوی من آورد
فکر میکردم در پاییز هم می توان جوانه زد اما این بار ساقه های محبت در دل من خشک و سیاه شدند
قلب عاشقانه ام را چه بی رحمانه سوزاندی
لحظه های سبز و شیرین مرا چه ناعادلانه به سیاهی و تلخی کشاندی
همیشه بر آن بودم که از عشق زیبایم برای همگان بخونم
و فریاد برآرم که چگونه عاشق دوست داشتنت بودم
اما هرگز این خروش عشق را در دل من باور نداشتی
حالا دیگر شرمگین این دل خود شدم.... براستی چرا تورا ساختم ؟؟؟؟
چرا ترانه های عاشقی را برای تو سرودم؟
حال دیگر عشق من خفته است, دستانم دیگر آغوش گرمت را طلب نمی کنند
وای بر من که چگونه در حسرت دوست داشتنت سوختم
وای بر من که چگونه شب و روزم را آلوده ی تو کردم
چه ناگاه بانگ نفسهایت را برایم خاموش کردی
چه ناگاه شیشه ی دلم را با غرورت شکستی
و چه ناگاه مرا در آتش عشق بی فروغت سوزاندی
رهایت کردم,رهایت کردم که دیگر در قفس قلبم اسیرو درمانده نباشی
عشق تو را برای خود یک خاطره ی جاویدانه ثبت خواهم کرد
یقین داشته باش که دیگر سرزمین تشنه ی دلم را با وجود تو سیراب نخواهم کرد
و گلهای زیبای باغچه ی عشقم را دیگر با نگاه تو آبیاری نخواهم کرد
تقدیر را اینگونه برایم رقم زدی می توانست زیباتر از این باشد
غنچه ایی در حال شکفتن باشد اما تو خواهان آن نبودی
دیگر نمی مانم,می روم ,میروم و آن کلبه عاشقی و آن غروب پاییزی را با تمام زیبائیهایش به تو می سپارم
پس رهایش نکن بگذار بپاس عشقی که به تو داشتم این خاطرات برای همیشه زنده بماند
هرگز شوق سفر را با من نداشتی ... و هرگز مرا همراهی نکردی
نمیدانم خانه عاشقی کجاست و به کدامین سو باید رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چنانت محتاجم، که بی تو زندگی ام نیست، و چنانت مشتاقم، که جز تو، دل دادگی ام. چندانت مهربان یافتم، که تنها به تو دل باختم. ای آن که نامت بلند است و حدیث بودنت، بی چون و چند! ای زیبای محض! من سر در تسلیم تو تا بردم و نقش غیر از تو ستردم؛ هیچ نماند، الآ عشق. تو را با کدامین واژه باید ستود؟ که ستایش گری خُردینه ام و پرستش گری، کمینه
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |