سفارش تبلیغ
صبا ویژن


LOVE STORY

در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود،فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند. ناگهان زًًًًکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی کنیم مثل قایم باشک،دیوانگی فوراً فریاد زد و گفت: من چشم می گذارم. از آنجا که هیچ کس دوست نداشت دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند.

دیوانگی جلوی درخت رفت و چشم گذاشت.همه پنهان شدند، لطافت خود را از ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی اززباله ها پنهان شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت: زیر سنگی پنهان می شوم اما به کمر دریا رفت. همه پنهان شدند بجز عشق، عشق مردد بود. چون همه می دانند پنهان کردن عشق سخت است. وقتی شمارش دیوانگی تمام شد، عشق پرید و در یک بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی همه را پیدا کرد بجزعشق.حسادت در گوشش زمزمه کرد که عشق در بوته  گل رز است. دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت به داخل بوته زد ناله ای متوقف شد، عشق از پشت گل بیرون آمد و با دستانش صورتش را پوشانده بود ازمیان انگشتانش قطرات خون جاری بود، آری شاخه چشمانش را کور کرده بود. دیوانگی پشیمان شد از کارش و به عشق گفت: چگونه می توانم جبران کنم؟ گفت اگر می خواهی کاری کنی، راهنمای من شو.

از آن پس این گونه شد که عشق کور شد و دیوانگی در کنارش ماند.

نوشته شده در شنبه 89/6/6ساعت 3:36 عصر توسط امین نظرات ( ) | |
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت