LOVE STORY

شدحسرتم که تورا از آن خود بدانمت

عکس تو را قاب گیرم و بردل گذارمت

دریایی و عشق و صفا در تو موج میزند

ای یاربا محبت من دوست میدارمت

هستی به نزد من عزیزهمپایه خدا

دیگرمجال نیست به خدا میسپارمت

هرلحظه عشق توست که زند مرا شرر

سوزم به آن امید که گرم سازمت

اندر قمار زندگی آس رقیب برد

دارایی ام تویی من چگونه ببازمت؟

**********

چه ساده با گریستن خویش زاده می شویم

و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم

و در میان این دو سادگی معنایی می سازیم به نام

*************

چشمهایم را میبندم،کسی انگاردلش مثل دل من گرفته است.موسیقی غمگینی می نوازد.ابرها هم قدم زنان می آیند،گویی آنها هم از نوای آن موسیقی خوششان آمده!

بادها در حال دویدن هستند،آنها هم می رسند.ابرها دلشان از دل من تنگ تر است!اشک در چشمان آسمان حلقه میزند.دیگر باد نمی وزد و باران نم نم می بارد!

باران می بارد ولی کسی نمی فهمد که آسمان چرا می گرید.....باران می بارد ولی کسی صدای هق هقش را نمی شنود....

صدای ضجه ی آسمان مرا عذاب می دهد!گاه فریاد می زند و گاه خاموش می شود.باران زار می زند مثل اینکه می خواهد چیزی بگویید اما.......اما هیچ کس نیست که به درد دلش گوش***********

مطمئن باش و برو

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت

به من و سادگیم خندیدی

به من و عشقی پاک

که پر از یاد تو بود

وخیالم می گفت

تا ابد مال تو بود

تو برو

برو تا راحت تر

تکه های دل خود را آرام

سر هم بند زنم.

**************


نوشته شده در یکشنبه 89/7/4ساعت 10:11 عصر توسط امین نظرات ( ) | |
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت