سفارش تبلیغ
صبا ویژن


LOVE STORY

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب میراندند.انها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.زن جوان:یواش برو من می ترسم.مرد جوان:نه این جوری بهتره. زن جوان:خواهش میکنم من خیلی می ترسم. مرد جوان:باشه اما اول باید بگی که دوستم داری .زن جوان:دوستت دارم حالا میشه یواش برونی. مرد جوان :مرا محکم بگیر.زن جوان :خب حالا میشه یواش تر برونی.مرد جوان:باشه!به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سر خودت بگذار.اخه نمیتونم راحت برونم اذیتم میکنه.!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

روزبعد واقعه ای درروزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با کامیون حادثه افرید.در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد .یکی از دو سر نشین زنده مانده و دیگری در گذشت.

مرد جوان از خالی شدن ترمز اگاهی یافته بود .پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سراو گذاشت و خواست تا برای اخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود . خودش رفت تا او زنده بماند.

                                                                         

 

   نمیدونم شما این داستان خونده بودین یا نه ولی به نظر من خیلی عاشقانه و غمگین بود......!!!!!  دوستان گرامی بعد از خواندن مطالب منو از نکته نظراتون مطلع کنین.... ممنون میشم.*****&&&&&*****

 

 

 

 

                                      

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/6/7ساعت 3:30 عصر توسط امین نظرات ( ) | |
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت